نقد فیلم “ماشینیست“
اختلال تجزيهای
در فیلم “ماشینیست” مهمترین چیزی که همیشه در مورد کریستین بیل گفته میشود، کاهش وزن ۲۸ کیلویی او برای فیلم The Machinist است. فیلم ماشینیست در سال ۲۰۰۴ توسط برد اندرسون ساخته شد که بحثهای زیادی در مورد مضمون و داستان آن به وجود آمد.
توضیحات فیلم:
فیلم “ماشینیست” داستان یک ماشینکار است که بیماریهای روانی و بیخوابی او منجر به بروز حادثهای شدید در محل کارش میشود. پس از اخراجش، او دچار پارانویا و روانگسیتخگی می شود. فیلم “ماشینیست” با اینکه در کالیفرنیا جریان داشت، اما تماما در بارسلونای اسپانیا فیلمبرداری شده است.
تریور رزنیك، كارگری ماشینیستی است كه در یك كارگاه مونتاژ كار میكند. او در حالیكه دستش را در حمام آپارتمانش میشوید، سپس متوجه یادداشتی میشود كه بر دیواره حمام چسبانده شده: “تو كی هستی؟” تریور به مدت یك سال نتوانسته بخوابد و كارهای روزانه و شبانهاش پس از پایان ساعت كارش در كارگاه، به وقتگذرانی با زنی روسپی به نام استیوی و هم صحبتی با ماری، گارسون كافیشاپ فرودگاه محدود میشود.
تریور به خانه بازمیگردد و دستهایش را میشوید و بار دیگر با یادداشتی روبرو میشود كه میپرسد توكی هستی؟ تریور پاسخ میدهد: میدانم توكی هستی؟ او سپس به خاطر میآورد كه چگونه در هنگام رانندگی با پونتیاك قرمز در سال گذشته، با نیكلاس تصادف كرده و از صحنه تصادف گریخته است. تریور یادداشت روی یخچال را كامل میكند: KILLER (قاتل). تریور به همراه ایوان به پاسگاه پلیس میرود و تسلیم میشود.
نقد و تحلیل فیلم:
در فیلم “ماشینیست” تقریبا تمامی رویدادها از دریچه ذهن یک نفر دیده میشود به همین جهت کل فیلم مانند ذهن تریور آشفته، از هم گشیخته و تیره است. در نتیجه همراه با تریور میكوشیم تا پازلی را كه در برابر تریور قرار گرفته، حل كنیم. پازلی كه از یك سو، در زندگی مرموز تریور شكل گرفته و از سوی دیگر، نمادی عینی از طریق یادداشتهایی مرموز یافته است.
در “ماشینیست”، با حذف چگونگی وقوع جنایت و فاعل آن از مجموعه اطلاعاتی كه به تماشاگر داده میشود و ارائه تدریجی اطلاعات به شیوه رمان پلیسی، تماشاگر در تعلیقی طولانی قرار میگیرد كه تقریبا تا واپسین سكانسهای فیلم پایدار میماند.
در “ماشینیست”، تریور نه برای انجام جنایتی اندیشیده شده، بلكه برای گریز از پذیرش واقعیتی كه روی داده، دچار روانپریشی شده است. تریور پس از تصادفی كه منجر به مرگ نیكلاس شده، میكوشد تا حادثه را به فراموشی بسپارد. فراموشی تحقق میپذیرد، اما زندگی تریور دگرگون میشود. او دچار بیخوابی میشود و همزمان با كاهش تدریجی وزن و تغییر چهرهاش، به انسانی منزوی و غیرطبیعی تبدیل میشود.
تریور همچون یك بیمار اسكیزوفرنیك، همه انسانهای پیرامون خود را طراح توطئهأی علیه خود میپندارد و سرانجام در اوج استیصال، ایوان را به قتل میرساند تا نیكلاس را نجات دهد. در سكانسی كه تریور پس از انداختن جسد ایوان به دریا بار دیگر با او روبرو میشود و به همراه یكدیگر به خانه بازمیگردند. تریور تكههای پازل را كنار یكدیگر قرار میدهد. تریور سرانجام به پرسشی كه از ابتدای فیلم برای او تكرار شده –“ تو كی هستی؟” – پاسخ میدهد. تریور دریافته كه ایوان بخشی از وجود اوست كه نه میمیرد و نه به فراموشی سپرده میشود و همین بخش از وجود اوست كه وی را به اعتراف وا میدارد.
جزئیات دیگری نیز در فیلم وجود دارند كه دارای معنا و نقشی موثر در تفسیر نهایی فیلم هستند. برای نمونه، تریور بارها با وسواسی غیرطبیعی دستهایش را میشوید و غالبا هم به جای صابون، از مواد پاككننده استفاده میكند. تكرار این عمل در فیلم، تماشاگر را متوجه وجود مشكلی در روح تریور میكند. گویا او میخواهد دستهایش را از آلودگی پاك كند، اما این آلودگی ریشه در درون او دارد و یا این نكته كه هر بار كه تریور به ساعت نگاه میكند، ساعت 1:30 را نشان میدهد و تكرار این نما، توجه تماشاگر را به زمانی خاص –زمان وقوع تصادف- معطوف میسازد.
یک فیلم نوآر ترسناک از تیرهی غیر کلاسیک ترین انواع سینما، ماشینیستِ «برد اندرسون» شما را به درون ذهن بی ثبات یک فرد مبتلا به بی خوابی با رازی تاریک که زندگی اش را تبدیل به برهوتی کرده که جز کار کردن، در آن هیچ هدفی وجود ندارد، می برد.با بهره مندی از بازی فوق العاده ی «کریسشن بیل»، فیلم همچون یک کابوس شبانه به اتمام می رسد، و از برخی جهات یادآور فیلم هایی چون «فایت کلاب»، «ممنتو» و «بی خوابی» است.اگرچه ممکن است در برخی لحظات ماشینیست همچون تقلیدی محض از آن فیلم ها به نظر آید، و حتی از آن ها ضعیف تر به نظر آید، اما با این وجود، تجربه ای ناخوشایند برای آن هایی که به این نوع داستان ها علاقه دارند نیست.
تِرِوُر با بازی بیل، همانطور که از نام فیلم پیداست، ماشین کار یک کارگاه ماشین سازی است.بطور کلی با تبعیت از خودش، او هر روز صبح سر کار حاضر می شود، و بعد از ظهر از کار فارغ می شود.وقتی از سر کار برمی گردد، کاری جز صحبت کردن با دختر گارسونی (با بازی آیتانا سانچز گیخون) که در یک رستوران کوچک فرودگاهی کار می کند یا ملاقات با روسپی همیشگی اش، استیوی (با بازی جنیفر جیسون لِیف) انجام نمی دهد.اما چیز عجیبی در حال رخ دادن است.مرد مرموزی به نام ایوان (با بازی جان شاریان) با او ملاقات می کند، و او بینشی عجیب دارد.سوال اینجاست که آیا اینها توهمات یک تخیل آشفته است یا قسمتی بزرگتر از توطئه ای که برای به جنون کشیدن ترور چیده شده است.چه مقدار از رویدادهای در حال رخ دادن مربوط به روح ترور است؟چه کسی؟ اگر کسی هست، واقعی است؟چرا ساهت برروی 1:30 دقیقه متوقف شده است؟چرا یخچال نشت می کند؟ (و چرا ایوان شبیه به شخصیت مارلون براندو در فیلم اینک آخرالزمان است؟)
طرز بیان فیلم حس تعلیق را به وجود می آورد.صحنه هایی که اطراف ماشین آلات رقم می خورند، با زاویه ای گرفته شده اند که خطر، هر لحظه در کمین است.توقع می رود (اتفاقی که در طول فیلم رخ می دهد) که چیزی به شکل اسفناکی به تباهی برود.فیلمبرداری و جو تاریک حاکم بر فیلم برای القا کردن وضع روحی ترور به مخاطب طراحی شده اند.همچنین، اندرسون رنگ ها را طوری تغییر داده، که فیلم تنها مقداری از فیلم های سیاه و سفید، رنگی تر است.و صحنه ای وجود دارد که طوفانی که در حال نزدیک شدن است را نمایش می دهد، که در نوع خودش عالی است.
گفته می شود، “روسپی ای با قلب طلایی” توسط پرنس چارمینگ نجات یافته است، اما نه ترور «ریچارد گر» است و نه استیوی زن زیباییست.شاید شخصیت استیوی کلیشه ای به نظر آید، اما جزئیات مربوط به نقشش آن قدر بدیع هستند که او را از کلیشه ای شدن مطلق دور سازد.«جنیفر جیسون لِیف»، به مقدار کافی در کالبد شخصیت های احساسی و شکننده فرو رفته است که ایفای این نقش، برایش چندان دشوار نباشد.او در این قسمت عالی است، و چهره ای دلسوز را در فیلم به نمایش در می آورد، چیزی که میان چهره های فیلم، چندان به نظر نمی آید.
اگر «شارلیز ترون» و «نیکول کیدمن» می توانستند بواسطه ی تغییر در چهره و اندامشان برای باورپذیر تر کردن نقششان برنده ی اسکار شوند، چطور است کمی نیز راجع به کریسشن بیل فکر کنیم؟با رژیم کم کالری و سختی (یک قوطی تن ماهی و یک عدد سیب در طوب روز) که حدود 60 پوند از وزن او را کاهش داده، بیل به سختی همچون آن بیل نیرومند و خوش هیکل به نظر می آید.این تغییر فیزیکی او نقش افرینی اش را از یک نمونه ی قوی، به یک نمونه ی به یاد ماندنی تبدیل کرده است.این امر موجب شده تا بازی او معمولی نباشد و فیلم نیز، ناامید کننده از آب درنیاید.
حتی برای آن هایی که قادرند قبل از تماشای فیلم، دقیقاََ اتفاقات فیلم را در ذهن ساخته و پرداخته کنند، باز هم ماشینیست توانایی جلب توجه را دارد.فیلم تاریک است،اما باارزش، و هیچوقت هم مخاطب را دور نمی زند.در فیلم، صحنه ای وجود ندارد که مخاطب را ناگهان غافلگیر کند.اتفاقات آرام آرام رخ می دهند، و اندرسون به ما لذت به هم چسباندن این اتفاقات به هم را می دهد.ماشینیست نوع خاصی از مخاطبان را می طلبد، آن هایی که با فیلم های تاریک مشکلی ندارند و تعدادشان چندان زیاد نیست.اما افراد متعلق به همان گروه، بابت چنین فیلمی بسیار سپاسگذار خواهند بود.
خلاصهی فیلم:
ترِوِر رِزنیک (کریستین بیل) ماشین كاریاست كه در یك كارخانه كار میكند. یک شب جنازهای را که داخل فرش پیچانده، برای انداختن در آب، کنار دریا میبرد. از دور یک نفر با یک چراغ قوه به او نزدیک میشود و از او میپرسد: «تو کی هستی؟» رزنیک از دیدن آن شخص که چهرهاش مشخص نیست تعجب میکند. بعد از اینکه به خانه برمیگردد یادداشتی با همان سوال روی دیوار خانهاش میبیند و تعجبش چندبرابر میشود. رزنیک مبتلا به بیخوابی است. این بیخوابی که یکسال طول کشیده باعث شده او بهشکل ترسناکی وزن کم کند و از لاغری و خستگی بیش از حد رنج ببرد. در کارخانه با فردی به اسم ایوان آشنا میشود و یکروز که در تعمیر یک دستگاه به دوستش کمک میکند، وقتی ایوان حواسش را پرت میکند رزنیک ناخودآگاه باعث روشنشدن دستگاه و قطعشدن دست همکارش میشود. بعد از این حادثه وقتی رزنیک مورد خشم بقیه قرار میگیرد و در مورد ایوان حرف میزند همکارانش میگویند هیچ شخصی به اسم ایوان در کارخانه وجود ندارد! رزنیک شبها را در کافهی یک فرودگاه و همصحبتی با پیشخدمت زن آنجا یا همخوابگی با یک فاحشه به اسم استیوی میگذارند. در این بین، هرروز پیداشدنِ یک یادداشت جدید روی در یخچال و اتفاقات وحشتناک دیگری باعث میشوند او به خیلیها شک کند که شاید او را دست انداختهاند یا میخواهند انتقام قطع شدن دست همکارش را از او بگیرند. نهایتاً مجبور میشود هرطور که شده ایوان را تعقیب کند. در این تعقیب و گریزها رزنیک درگیر اتفاقات عجیبی میشود و کمکم میفهمد که بیخوابیاش چیزی فراتر از یک مشکل جسمی است.
چرا ماشینیست دیده نشده؟
براساس توضیحات نسخه اصلی دیویدی فیلم او که 82 کیلو وزن داشت، در عرض چهار ماه 28 کیلوگرم وزن کم کرد و به وزن 54 کیلو رسید! بیل حتی میخواست کارش را ادامه بدهد تا وزنش به 45 کیلو برسد، اما اندرسون که نگران وضع سلامتی او شده بود چنین اجازهای به او نداد.
اسکات کوسار درست زمانیکه از مدرسهی فیلمسازی فارغالتحصیل شد فیلمنامهی ماشینیست را نوشت. بعد برای چندسال آنرا به تمام استودیوهای هالیوودی ارائه داد، همه اتفاقنظر داشتند که فیلمنامه تا حدودی خوب است، اما بهخاطر سیاه بودن فیلم حاضر نبودند بودجهای برای ساخت آن درنظر بگیرند. برداندرسون که کارگردانی فیلم را برعهده گرفته بود بهکمک کوسار آمد، اما تقریباًً تمام استودیوها و تهیهکنندههای آمریکایی بهخاطر چیزی که آنرا «زیاد عجیب بودن» فیلمنامه میدانستند دست رد به سینهی آنها زدند. تا اینکه خولیو فرناندزودو اسپانیایی دیگر حاضر شدند فیلم را در اسپانیا تهیه کنند. ماشینیت با بودجهی پنج میلیون دلاری در بارسلونای اسپانیا ساخته شد اما چون تهیهکنندگان میخواستند لوکشین فیلم شکل و شمایل لوسآنجلس را داشته باشد طراحان صحنه مجبور بودند نماهای داخلی و خارجی را با آیتمهایی که ظاهر آمریکایی داشتند طراحی کنند. این کار شامل، سیگارها، مشروبها، تابلوهای رانندگی، تلفنهای عمومی، ماشینها، شماره پلاکها و خیلی چیزهای دیگر میشد. آنهم در محلهای که اسکات کوسار آنرا یکی از بدترین محلههای بارسلونا میدانست. نهایتاًً فیلم توانست در جشنوارههای مختلف و بیشتر اروپایی-اسپانیایی نامزد دریافت بیست جایزه شود و دهتای آنها را بدست بیاورد. اما تقریباًً همه اذعان دارند که این فیلم اگر در آمریکا و یک استودیوی هالیوودی تهیه میشد میتوانست به موفقیتهای خیلی بیشتری دست پیدا کند. بیشتر سینمادوستانی که برمیگردند و فیلمهای سالهای گذشته را میبینند فقط و فقط بهخاطر بازی کریستین بیل با آن کمبود و زن عجیبش میل به دیدن این فیلم دارند اما چیزی که از آن بیخبراند قدرت نهفته در کل فیلم است.
رکورد کریستین بیل:
کریستوفر نولان به او یک مدت ششماهه وقت داد تا نه تنها وزنش را بهحالت عادی برگرداند بلکه حالت ماهیچهای و قدرتمند مورد نیاز بتمن را نیز پیدا کند. با کمک یک مربی شخصی بیل توانست ظرف مدت ششماه 45 کیلو وزن اضافه کند و وزنش را به صدکیلو نزدیک کند.
کریستین بیل آن زمان بیشتر بهعنوان یک بازیگر آیندهدار مطرح بود تا یک سوپراستار، سال 2004 وقتی برد اندرسون فیلمنامه را برای بیل فرستاد، نزدیک به یکسال بود که بیل در هیچ فیلمی بازی نکرده بود. باتوجه به بودجهی پایین فیلم میشود حدس زد که دستمزد بیل برای این فیلم خیلی کمتر از فیلمهای آیندهاش بوده. بیل قبول کرد و قرار شد برای نقش ترور رزنیک مقداری از وزن خودش را کم کند تا لاغر و بیخواب به نظر برسد. او چهارماه تا زمان فیلمبرداری وقت داشت و در این مدت خودرا مجبور به گرفتن یک رژیم خیلی سخت کرد. تمام خوراکی که میخورد شامل یک فنجان قهوه تلخ و یک سیب یا یک تن ماهی میشد! براساس توضیحات نسخه اصلی دیویدی فیلم او که 82 کیلو وزن داشت، در عرض چهار ماه 28 کیلوگرم وزن کم کرد و به وزن 54 کیلو رسید! بیل حتی میخواست کارش را ادامه بدهد تا وزنش به 45 کیلو برسد، اما اندرسون که نگران وضع سلامتی او شده بود چنین اجازهای به او نداد. درواقع اندرسون هیچوقت از بیل نخواسته بود که این مقدار وزن کم کند، و وقتی بعد از چهارماه بیل را برای فیلمبرداری دید شوکه شد. اندرسون بعدها اعتراف کرد که چنین از خودگذشتگیای را تا آنموقع ندیده بوده. گفته میشود کم کردن وزن به مقدار 28-29 کیلو یک رکورد بین بازیگران دنیاست. جالب است که بیل در مورد این رکوردش برای فیلم ماشینیست گفته که هیچ مشکلی با آن نداشته بلکه در مواجهه گرمای هوای بارسلونا او کمترین مشکل را داشته، چون بدنش هیچ چربی خاصی نداشته که بخواهد عرق کند. البته او در مورد سختیهای این وزنِ کم هم دویدن را مثال زده و گفته بهعلت نبودن عضلات پا دویدن یکی از سختترین کارهایی بوده که میتوانسته انجام بدهد. نکتهی جالبتر اینکه بعد از این فیلم بیل توانست نقش اصلی فیلم «بتمن آغاز میکند» را بدست بیاورد. کریستوفر نولان به او یک مدت ششماهه وقت داد تا نه تنها وزنش را بهحالت عادی برگرداند بلکه حالت ماهیچهای و قدرتمند مورد نیاز بتمن را نیز پیدا کند. با کمک یک مربی شخصی بیل توانست ظرف مدت ششماه 45 کیلو وزن اضافه کند و وزنش را به صدکیلو نزدیک کند. بعدها فهمید وزنش از وزن موردنظر نولان هم بیشتر شده و مجبور شد چندروز تا زمان فیلمبرداری مانده باز هم چندکیلویی کم کند تا به وزن استاندارد برسد! بیل این کم و زیادکردن وزن را بارها انجام داد و تقریباً یک یا دوسال قبل از هر فیلم بت من در فیلمهایی بازی میکرد که حدوداً باید بیستکیلو کم میکرد. یکی از موفقترین نمونههای آن هم فیلم مشتزن که جایزه اسکار نقش مکمل را هم برای آن دریافت کرد.
آیا تاکنون کسی از بیخوابی مرده؟!
ماشینیست تریلر روانکاوانهای است که از همان ابتدا با ایجاد سوال در ذهن بیننده او را مجبور به دیدن ادامهی فیلم میکند. سوالها از همان ابتدا طوری در ذهن مخاطب ایجاد میشوند که برای پیدا کردن جواب آنها باید قطعات یک پازل چندهزار تکه را به هم وصل کند. این وصلکردن تکههای پازل نه تنها ساده نیستند، بلکه گاهی ترسناک و وحشتناک هم بهنظر میرسند. انداختن جنازه در دریا آنهم بهشکلی که در ابتدای فیلم میآید ناگهان قطع میشود به چنددقیقه بعد. یک کاغذ روی دیوار و سوال «تو کی هستی؟». اندرسون و فیلمنامهنویسش کوسار، از همین ابتدا شیوه و قالب کل فیلم را به بیننده نشان میدهند و او را برای چیزهایی که قرار است ببیند آماده میکنند. بعد از زوم کردن روی این یادداشت، فیلم برمیگردد به عقب، به زمانیکه نه جنازهای در دریا انداخته شده و نه اتفاق خاصی برای ترور افتاده. او فقط یک فرد مبتلا به بیخوابی است که روز را در کارخانه و شب را در کنار فاحشهای به نام استیوی یا همصحبتی با ماریا خدمتکار رستوران فرودگاه میگذارند. اولین چیز عجیب در فیلم که روی آن تایید میشود ساعت روی دیوار فرودگاه است که زمان را فقط 1:30’:02” و 1:30’:01” نشان میدهد. بعد از این هم اولین نکتهی اعصابخورد کن پیش میآید، دقیقاً زمانی که ترور مشغول خواندن رمان «ابله» داستایوفسکی است کمکم دارد خوابش میبرد اما کتاب میافتد و خواب از سرش میپرد. این نکتهی آزاردهنده چندبار دیگر هم در طول فیلم اتفاق میافتد و به شکل عجیبی هربار اتفاقات باعث میشوند که او نتواند بخوابد. کمکم با پیدا شدن یادداشتهای جدید روی در یخچال و ورود فرد عجیبی به نام ایوان به فیلم، ترور به خیلی چیزها شک میکند. ما تمام اتفاقات فیلم را از دریچهی ذهن ترور میبینیم و به همان اندازهای که او تعجب میکند تعجب میکنیم و به اندازه او اطلاعات داریم. قدم به قدم همراه با ترور به سمت جوابی برای سوال ابتدای فیلم میرویم. جهان فیلم، جهان ذهنی ترور است، ذهنی آشفته، بیخواب و درگیر با مسایل بین توهم و واقعیت. ذهنی که نمیشود همه چیزش را بهسادگی باور کرد. اندرسون و کوسار روندی تا حدودی مشابه با کارهای داستایوفسکی را پیش گرفتهاند. دررمان داستایوفسكی، خواننده از طریق روایتی متعارف، شرایط زندگی راسكول نیكوف، انگیزههای او برای جنایت، چگونگی وقوع جنایت و باقی رویدادها را درمییابد. همچنین نکتهی اصلی رمان تأكید بر كاركرد جنایت و تأثیر آن بر روان انسان است. به همین خاطر نكتهی نامعلومی دربارهی قاتل یا نحوهی وقوع جنایت برای خواننده وجود ندارد. به عبارت دیگر، رمان، فاقد تعلیق پلیسی است و تعلیق موجود در آن، از تردیدهای درونی راسكول نیكوف نشأت میگیرد. اما در ماشینیست، کوسار و اندرسون چگونگی وقوع جنایت، و خود جنایتکار را از اطلاعاتی که به بیننده داده میشوند حذف کردهاند. با این روش، اطلاعات کمکم به بیننده منتقل میشوند و او باید تا پایان فیلم صبر کند تا تعلیق فیلم را بفهمد.
گذشته از معانی لایه لایهای فیلم که آشکارا به ادبیات و کارهای داستایوفسکی پهلو میزند دقت در جزئیات و صحنهپردازی فیلم یکی از کارهای مثبت اندرسون است که توانسته حتی با روایتهای فرعی، شخصیتها را خوب جا بیندازد. فیلمیکه ساختنش اینهمه زحمت داشته و مجبور شدهاند حتی لوکیشنهای داخل شهر را نیز چیدمان کنند مسلماً در پرداخت جزئیات نیاز بهدقت بالایی دارد. یکسری از این جزئیات کاملاً مشخص و معلوماند. یکسریهایشان با حالت چهرهی بازیگران منتقل میشوند و یکسریشان با طراحی صحنه. یکی از این جزئیات ماهی است. در عکسیکه ترور از ایوان پیدا میکند و بهنظر خودش ثابت میکند که ایوان وجود دارد ایوان بههمراه یکی از همکارهای ترور یک ماهی در دست دارد؛ وقتی او در کافه با ایوان نشسته، کلهی یک ماهی روی دیوار کافه آویزان شده، روی دیوار آشپزخانهی ماریا نقاشی یک ماهی قرار دارد، در صحنهای که ترور خودش را جلوی ماشین میاندازد نوشتهای در مورد ماهیگیری روی سپر یک ماشین نشان داده میشود و حتی داخل جامدادی ترور یک ماهی پلاستیکی وجود دارد که پایان فیلم دم آن بهوضوح مشخص است. بهجز اینها در
در ماشینیست تأکید زیاد روی بعضی از نماها و اتفاقات به هیچوجه تصادفی نیست، مثلاً دوربین در ابتدای فیلم طوری روی فندک ماشین مکث میکند که آدم را به شک میاندازد نکند اتفاق عجیبی افتاده.
انتهای فیلم هم یخچال او پر از ماهی گندیده شده. استفاده از ماهی آنهم به این شکل نه تنها قدرت تریلر فیلم را بالا میبرد بلکه جنبههای نمادینی هم به آن میدهد. اما شاید مهمترین و ترسناکترین قسمت فیلم همان قسمت داخل تونلوحشت باشد. جاییکه به واضحترین شکل ممکن تمام کابوسها و ترسهایی که ترور در وجود خودش پنهان کرده را بهشکل نمادینی میبینیم. بعضی از آنها را، مثل سرخپوستی که یک دست قطع شده را بهسمت ترور گرفته و اشاره به عذاب وجدان او در اثر قطعشدن دست میلر دارد یا زن خدمتکاری که سینی غذا را گرفته میشناسیم ولی بعضی از این اتفاقات را هنوز ما ندیدهایم، نه قضیهی ماشین قرمز رنگی که آتش گرفته را میدانیم، نه آن زنیکه دستهگل را روی یک قبر میگذارد. نه حتی ماکت پسربچهای که یکهو میآید جلوی ماشین آنها. داخل این تونلوحشت حتی تابلویی با عنوان «جنایت و مکافات» هم در یک نما نشان داده میشود. چرایی اسم Route 666و ورودی آن که دندانهایی شبیه به دندانهای ایوان دارد را هم باید به ندانستههایمان اضافه کنیم.
در ماشینیست تأکید زیاد روی بعضی از نماها و اتفاقات به هیچوجه تصادفی نیست، مثلاً دوربین در ابتدای فیلم طوری روی فندک ماشین مکث میکند که آدم را به شک میاندازد نکند اتفاق عجیبی افتاده. یا حتی نمای یک ساختمان قیف مانند که چندبار در چند جای مختلف نشان داده میشود، یا وسواس عجیبیکه ترور در شستن دستهایش دارد. بازی کردن با یادداشت روی در یخچال و حدس زدن کلماتی مثل TALKER، MOTHER، MILLER در واقع قسمتهایی هستند که هرکدام تمرکز فیلم را روی یک نفر قرار میدهند. وقتی ترور با بقیه کارگرهای کارخانه دچار مشکل میشود حدس میزند که جاهای خالی باید تاکر باشند، وقتی با ماری و پسرش نیکولاس به گردش میرود و شبهنگام روی در یخچال آنها یک کارت تبریک روز مادر میبیند که آدمکهای آن دقیقاٌ مشابه یادداشت روی یخچال او کشیده شدهاند جاهای خالی را با مادر پر میکند و بهسراغ خاطراتش میرود. وقتی یخچال خونیاش را میبیند کلمهی میلر را حدس میزند و برای آدمک اعدام شده فقط یک دست میکشد. اما پشت همهی این اتفاقات فقط یک نفر است، کسیکه همه وجود او را انکار میکنند، ایوان. با یک پونتیاک قرمز و چکمه و عینکی دودی. بعد از آنکه ترور فقط برای پیدا کردن آدرس صاحب پلاک پونتیاک خودش را جلوی یک ماشین میاندازد و پلیس به او میگوید که این ماشین به اسم او ثبت شده کمکم همهچیز مشخص میشود. وجود ایوان حالا کاملاً زیر سوال رفته، اما شوک اصلی چنددقیقه بعد وارد میشود. زمانیکه ترور عکس گمشده از ایوان را در خانهی استیوی پیدا میکند و فکر میکند که ایوان شوهر قبلی استیوی است و حالا دارد بهخاطر رابطهی او با استیوی از او انتقام میگیرد. ولی استیوی میگوید که در این عکس فقط ترور و دوستش را میبیند! ترور قبول نمیکند که او در عکس وجود دارد. اینجا نه تنها وجود داشتن ایوان، بلکه سالمبودن عقل ترور هم زیر سوال میرود. اتفاقی مشابه با فیلم باشگاه مشتزنی که نقش برد پیت در واقع شخصیتی ساختهی ذهن ادوارد نورتون بود. جایی هم که ترور به استیوی میگوید تا حالا کسی از بیخوابی نمرده، دقیقاً دیالوگی از فیلم باشگاه مشتزنی است.
چند دقیقه بعد وقتی ترور در اوج ناامیدی و سرخوردگی به رستوران فرودگاه میرود متوجه میشود که هیچ ماریایی آنجا وجود ندارد و او هر شب فقط ساکت آنجا مینشسته! ماریا و بیرون رفتن با او و نیکولاس همه ساختهی ذهن ترور بودهاند اما ترور فکر میکند همهی دنیا با هم همدست شدهاند تا او را دیوانه کنند. با تعقیب ایوان و کشتن او در خانهی خودش، جنازهی او را داخل فرش میپیچد تا به دریا بیندازد. فیلم حالت دایرهوار پیدا میکند و به شروع برمیگردد. {شروع خطر لو رفتن مهمترین قسمت داستان} با این تفاوت که وقتی فرش پیچ میخورد معلوم میشود هیچ جنازهای داخل آن نیست. در جواب «تو کی هستی؟» روی دیوار، ترور گذشتهاش را بهیاد میآورد، با چکمههای چرمی و عینکی دودی، داخل پونتیاک قرمز، ساعت 1:30 دقیقه، درحالیکه در چهارراه نزدیک به همان ساختمان قیفی رنگ قرار دارد، بهخاطر روشن کردن سیگار پشت فرمان، حواسش پرت میشود و نیکولاس را زیر میگیرد. بعد هم فرار میکند. بعد از اینکه کاملاً گذشتهاش نشان داده شد او یادداشت روی یخچال را با کلمهی قاتل (KILLER) پر میکند. {پایان خطر لو رفتن مهمترین قسمت داستان}یکی از نکات خیلی جالب فیلم این است که نقطهی اصلی فیلم، زمانیکه همهچیز مشخص میشود و پرده از همهی ماجراها برداشته میشود دقیقاً زمانی است که 1:30’ دقیقه از زمان فیلم گذشته!
معلوم میشود که ایوان در حقیقت شمایل عذاب وجدان ترور بوده، عذاب وجدانی بهخاطر کشتن نیکولاس، و ترور از آن به بعد هیچوقت نتوانسته بخوابد. ماشین قرمزی که او هنگام تصادف رانندگی میکرده و ایوان تمام این مدت آنرا میرانده شبیه همان ماشین قرمزی است که داخل تونلوحشت سوار آن شده. و همان ماشینی است که داخل تونلوحشت آتش میگرفت. حتی وقتی ترور آلبوم عکسهای کودکیاش را نگاه میکند سوار یک ماشین قرمز رنگ شده، دقیقاً مشابه ماشینی که در پس زمینهی آخرین ورود او به آپارتمان استیوی قابل مشاهده است.
تمام مسیرهایی که در فیلم وجود دارند به دو دستهی چپ و راست تقسیم میشوند. ترور همیشه چپ را انتخاب میکند، چه وقتی شبها به فرودگاه میرود، چه وقتی داخل تونل وحشت، نیکولاس جادهی سمت چپ (اتوبانی بهسمت جهنم) را انتخاب میکند. یا حتی زمانیکه ترور در فاضلابهای زیرزمینی از دست پلیس فرار میکند وارد راه تاریک سمت چپ میشود. مسیرهای سمت راست شامل مرکز شهر، جاده به رستگاری و مسیر پر نور میشوند. چپ نقش مهمی در فیلم دارد، ایوان و میلر هر دو دست چپشان نقص دارد، داخلِ عکس ایوان در سمت چپ ایستاده، آشپزخانهی ماریا آخرین در از سمت چپ است، کبودی روی صورت استیوی طرف چپ صورتش ایجاد شده، بازی کاغذ و جای خالی به چپ پر میشود و در نهایت مایع دستشوییهایی که ترور از آنها استفاده میکند همیشه در سمت چپ قرار دارند.
استفادهی زیاد از مواد شوینده و شستوشوی زیاد دستها همگی نشان دهندهی وسواس شدید ترور هستند اما این وسواس به شکلی نمادین تلاش نافرجام او برای پاک کردن آلودگیهای روحی خود و خونی که روی دستهایش ریختهشده نیز هست.
استفادهی زیاد از مواد شوینده و شستوشوی زیاد دستها همگی نشان دهندهی وسواس شدید ترور هستند اما این وسواس به شکلی نمادین تلاش نافرجام او برای پاک کردن آلودگیهای روحی خود و خونی که روی دستهایش ریختهشده نیز هست. ترور متوجه میشود که عذاب وجدانش نه از بین میرود و نه فراموش میشود، به همین خاطر در نهایت برای اولینبار بهسمت راست (مرکز شهر) میرود و نزد پلیس اعتراف به زیر گرفتن نیکولاس میکند. ترور سرانجام از فرار کردن دست میکشد و عذابوجدانش (ایوان) را بیرون از زندان جا میگذارد. وقتی او را به سلولش منتقل میکنند رنگهای سرد و خشنی که در تمام طول فیلم وجود داشتند جایشان را به رنگ سفید و تیشرتی که کلمهی عدالت و عکس یک ماشین روی آن قرار دارد میدهند. نیکولاس بعد از اینکه اعتراف میکند، برای اولینبار در طول فیلم و در طول این یکسال که از تصادف میگذرد آسوده و بدون هیچ مزاحمی شروع به خوابیدن میکند. زندان بهجای اینکه یک مکان ترسناک و یکجور مجازات برای ترور باشد، مسیر او برای رسیدن به رستگاری و آرامش است. تمام عناصر فیلم در جهت یک مکاشفه، بیننده را تا آخر فیلم همراهی میکنند و در نهایت پس از باز شدن گرهی فیلم و مشخص شدن همهی اتفاقات، به او یک حس سراسر لذت ببخشند